بموازات جنگی که هرازگاهی سکوت و آرامش کوهستان قندیل را برهم میزند نبردي دیگر نیز در جریان است. به بیان دیگر در کنار جنگ گرم قندیل، جنگ سرد یا به عبارت امروزی جنگ نرمی نیز در گرفته است . برخلاف آن جنگ دیگر در اینجا طرفین جنگ همه کُردند. در واقع این جنگ گرم قندیل است که همیشه آتش این جنگ نرم را شعلهورتر می سازد. از این جهت که باعث میشود نام پژاک بیشتر و بیشتر بر زبان مردم جاری شود و به مدد آن وارد حافظه جمعی شود. رقبای سیاسی پژاک نیز تمام جهد وکوشش خود را معطوف به سد کردن فرایند ورود پژاک به حافظه جمعی مردم کردستان نموده اند. حافظه جمعی که گاهی از آن به حافظه تاریخی نیز یاد میشود آینه تمامنمای تاریخ یا گذشتهای مشترک است که هویت مردم یا گروهی از آنها را به هم گره میزند. هر گروه یا اجتماعی از مردم در چارچوب این گذشته مشترک، جویای هویت و خاستگاهایش است، امید و آرزوهایش را می جوید و حتی به پیریزي و برساختن نوعی آینده نیز میاندیشد. نزد شمار زیادی از کردهای ایران حزب دمکرات و کومله بخش بزرگی از این حافظه جمعی را شکل داده اند. مردمان ایلام و کرمانشاه که در این تجربیات اجتماعی و سیاسی دهههای گذشته سهیم نبوده اند خود را حامل این حافظه ی جمعی نمی دانند. سهم حزب دموکرات درشکل دادن به این حافظه جمعی از سهم کومهله بیشتر است، هم از لحاظ قدمت، هم از لحاظ جغرافيای فعالیت و هم از حیث تاثیرگذاری بیشتر روی مردم، جامعه و روندهاي سیاسی و اجتماعی. بحث حافظه جمعی در هر جایی حائز اهمیت است، خصوصاً به اعتبار نقشی که در آفرينش هویت جمعی ایفا میکند. نزد فرد یهودی تاریخ فاکتور اصلی سازنده هویت دينی و ملی است، نزد مسلمانان تاریخ در حکم نوستالژی گذشته باشکوه از کف رفته و برای انسان یوناني سرچشمه مشروعیت قومی است. اما تاریخ نزد اپوزيسيون کردِ تبعیدی، کارکرد متفاوتی می یابد و به ابزاری برای نوعی سیاستورزی تبدیل می شود: سياست ماندن در حافظه جمعی آن هم در غیاب حضوری جدی و مؤثر در روندهای سیاسی و اجتماعی. زیرا در غیاب یک برنامه مشخص سیاسی و یک استراتژی همسو با آن، تلاش برای زنده ماندن در اذهان مردم به عمده ترین هدف سیاسی تبدیل شده است. فعالیت رسانهای و حیات در فضای رسانه ها در همه ی اشکال آن، از نمودهای اصلی این سیاست تلقی می شود . اشغال مرزهای تاریخ گذشته و مهندسی آن سویه های دیگری از سیاست مورد اشاره بشمار می رود. حتی معیار اصیل و غیر اصیل که اخیراً در میان نیروهای سیاسی کرد رایج شده و جهت تقسیمبندی گروههای سیاسی به کار میرود، بر همین حافظه ی جمعی اتکا دارد. گفتن ندارد که اساساً دوگانه ی اصیل و غیر اصیل در مقام تمهیدی برای ایجاد تمایز و ارزشگذاری، از جامعه فئودالی و وابسته به تولید کشاورزی و هنجارهای متناظر با آن نشات گرفته است. جایی که در آن امکان تحرک طبقاتی در پایینترین حد خود قرار داشته و اصیلها در طول زمان همواره اصیل باقی میمانند. اصیل در ادبیات سیاسی گفتمان عراقی –قبلاً درگفتاري جداگانه به وجوه و زوایای ان اشاره کرده ام- به معنای حزبی است که نزد حافظه جمعی مردم آشنا است و به عبارتی پیشینه ی مبارزه ی مسلحانه در دهه ی شصت را در کارنامه خود دارد. بدیهی است از منظر «بخشی» از باورمندانِ این دوگانه تنها دهه شصت شایستگی آن را داراست تا به سرنمون سیاست تبدیل گردد و لاجرم دهه هفتاد می باید به حاشیه رانده شود. چرا که اینان در طول سال های دهه ی هفتاد با مسائل مربوط کمونیسم کارگری دست و پنجه نرم می کردند و-بر خلاف دهه ی شصت- فاقد هرگونه کارنامه ی سیاسی و نظامی بودند، به عبارت دیگر اینان به نوعی به استراحت تاریخی فرو رفته بودند. از همین رهگذر است که تقلا می کنند تا از طریق مهندسی حافظه جمعی هرگونه تلاشی برای نقد سال های دهه ی شصت را امکان ناپذیر ساخته و این دوران را به امری اسطوره ای و غیر تاریخی تبدیل نمایند. واضح است که مفهوم پردازی مشروعیت نزد اصحاب اصالت در کردستان، نه ازجنس مشروعیت کاریزماتیک است و نه از سنخ مشروعیت ناشی از انتخابات – سوای انتخابات دور اول مجلس در 32 سال پیش که در جریان آن حزب دموکرات بیشترین آراء را کسب نمود- و نه در دنیای عاری از ایدئولوژی امروز کردها از محتوی ایدئولوژیک برخوردار است. در اينجابا برداشتی آزاد از نظریه «ليپست» که مختص حکومتها است می توان احزاب اردوگانشين را واجد نوعی مشروعیت کارکردی دانست. مشروعیتی که از کردار و عملکرد ناشی میشود. مانند مشروعيت حكومت هاي غير دمكراتيكي چون چين و عربستان كه صرفا سرچشمه هاي كاركردي دارد. بدینسان می توان از گونه ای مشروعیت سخن گفت، مشروعیتی که برآمده از فعالیت نظامی و سیاسی در بازده زمانی مشخص، قربانی و هزینهدادن وسرانجام ثبت همه اینها در حافظه جمعی مردم است. بنابراین اگر این نگرش را ملاک قرار دهیم میتوان گفت پژاک هم به شیوهای محدودتر در دهه هشتاد و اوایل دهه نود در حال تجربه ی چنین روندی است. یعنی هم در آستانه ی تبدیل شدن به امر تاریخی تبدیل قرار گرفته است ، هم از خانواده جانباختگان و زندانیان سیاسی برخوردار گشته و هم به نوعی در حال ورود به خاطره جمعی و مطرح شدن نزد افکار عمومی است. البته اغلب گروه های سیاسی دیگر برای ایجاد اختلال در فرایند ورود پژاک به خاطره ی جمعی، به نکوهش و نقد مبارزه ی مسلحانه می پردازند. البته اینجا اندکی تأمل لازم است. چرا که کاربرد دلبخواهانه ی مبارزه ی مسلحانه برای تقسیم بندی احزاب سیاسی گمراه کننده است. حوادث 4 -5سال گذشته نشان می دهد که تقریباً تمامی گروه های اردوگاه نشین فعالیت های ایذائی مسلحانه را به بوته ی آزمون سپرده و البته با شکست و سرانجامی تلخ روبهرو شدهاند. افزون بر این، همه حتی اکنون نیز سرگرم آموزش نیروهای نظامی هستند و از هنگام توقف تدریجی فعالیتهای مسلحانه خود در سال 1375، تا کنون هیچگاه اعلام آتشبس نکردهاند. پس باید این تقسیمبندی را اینگونه اصلاح کرد: نیروهایی که از توانایی فعالیت مسلحانه برخوردارند و نیروهایی که فاقد چنین توانايي هستند. بدیهی است من بطور عامدانه به جای مبارزه مسلحانه از تعبیر « فعالیت مسلحانه» بهره میگیرم. از این جهت که « مبارزه» بر تکاپویی گستردهتر و مردمیتر دلالت می کند، ضمن آنکه بر خلاف فعایت های مسلحانه ی کنونی، به پشتیبانی گفتمان های فرادست اجتماعی نیز مستظهر است. از سوی دیگر «مبارزه سیاسی و مدنی» مورد ادعای گروه های اردوگاه نشین نیز چیزی فراتر از برخی فعالیتهای رسانهای بی رمق در خارج از کشور نیست که آن نیز بیشتر معطوف به یادآوری حضورشان در خاطره ی جمعی است. آشکار است که مبارزه سیاسی و مدنی نیازمند پیشفرضهای نظری، فلسفی و همینطور استراتژیهای متناسب با آن است. اکنون نه تنها هیچ کدام از این پیش شرطها وجود ندارند، بلکه حتی احزاب کرد از بررسی و مطالعه ی جدی آنها طفره هم می روند. گفتیم که جنگ قندیل هر لحظه بر لهیب آتش جنگ دوم می افزاید. غرش هر توپی که کوهای قندیل را در می نوردد و شلیک تفنگ گریلا یی در پاسخ به آن، به مثابه پتکی است بر حافظه جمعی و تاریخی ما. پتکی که خبر از حضور یک نیروی سیاسی جدید و نوپا در عرصه ی سیاست می دهد. بایکوت نام پژاک در رسانه و تلویزیونهای حزبی تغییری در واقعیت ماجرا ایجاد نمی کند. صداوسیمای جمهوری اسلامی،BBC و VOA با چند میلیون بيننده به راحتی جای خالی آنها را پُر میکنند. افزون بر این پژاک نیز عرصه ی رسانه ها را یکسره وانگذاشته واز تلویزیون و رسانه های خود برای درهم شکستن این سکوت بهرە می گیرد. مردم نیز به تعبیر «ژیل دولوز» خود را چندان درگیر اصل و جوهره ی پژاک نمی کنند، بلکه بیشتر به حواث و رویدادها میپردازند: کی؟ کجا؟ و چگونه؟ اینجاست که نبرد رویاها آشفتهتر میشود. آرمانشهر طرفداران گفتمان عراقی – هوادارن تکرار تجربه کردستان عراق در ایران – یک اقلیم فدرالی ناشی از تغییر معادلات منطقهای و ملی است. طرفداران گفتمان ترکیهای – طرفداران تجربه Pkk - کوهستان قندیل، را به دیده ی آرمانهشر خود می نگرند و کردستان را هم بسان قندیلی بزرگ، به سخن دیگر نگریستن به شهر از زاویه ی کوهستان. در آرمانشهر طرفداران گفتمان عراقی پژاک باید به سرنوشت شاخه عراقی PKK دچار شود. آشکار است که واژگان «باید» و «میشود» همسان نیستند. «میشود» بر نوعی سیر طبیعی و متعارف رویدادها دلالت می کند . در حالیکه «باید» متضمن کاربرد اراده و احیاناً خشونت و جنگی است که شرط لازم بنای «آرمانشهر» است. فراموش نکنیم که آرمانشهر سوسیالیسم دولتی میلیونها انسان را به کام مرگ کشاند و به همین سیاق آرمانشهر القاعده نیز هزاران نفر را به مسلخ فرستاد! آشکار است که تکرار دقیق و موبه موی تجربه کردستان عراق – خصوصاً از لحاظ تقسیم قدرت نصف-نصف 15 سال ابتدای حیات آن ، مستلزم خشونت فراوانی است. چرا که هم نیازمند تغییر توازن نیروها و هم چشم فروبستن بر ویژگیها و تجربیات متفاوت فراوانی است که وجه تمایز میان کردستان ایران و عراق بشمار می روند. در میان احزابِ «کومله«، برخی از آنها که خود را وقف جستجوی این رویا کرده اند، درواقع وظیفهای سنگین بر دوش خود نهاده اند. مهندسی افکار عمومی و دستکاری حافظه جمعی از راه بازنویسی تاریخ 30 – 20 سال گذشته از چشمانداز امروز و بر پایه سیاستهای کنونی. همان چیزی که هانا آرنت از آن به مثابه «دروغ سیاسی مدرن» نام میبرد. آرنت میگوید: بدیهی است جعل حقایق در مقابل چشمان مردم پدیدهای تقریباً تازه است و خودش را در بازنویسی تاریخ و ساختن آوازه و نقش تازه برای شخصیتها مییابد. دروغ سیاسی مدرن به شیوهای کارآمد خود را سرگرم کاری میکند که به هیچ عنوان در زمره مسائل محرمانه جای نمیگیرد. در مقابل همه واقعیتهای آشکار و در برابر دیدگان همگانند. دوباره نویسی تاریخ مقابل چشمان شاهدان عینی یکی از سویههای آن است. ایجاد شهرت و جایگاه برای یک نفر هم، بر همین سیاق استوار است. برخلاف دروغ سنتی، نوع اخیر دروغگویی لزوما واجد سویه های قدرتمندی از خشونت است. دروغ سیستماتیک خوش دارد آن چه را که انکارش میکند از میان بردارد. تمایز میان دروغ مدرن و دروغ سنتی بیشتر اوقات تمایز میان پنهانکاری و ازمیانبردن است. از، نابودی اسناد کنگرهها ، نشریات حزبی ، آرشیو رادیوها گرفته تا کسانی که این گذشته را از آرشیو اذهان خود بیرون میکشند. البته از جهتی این امر در دنیای سرشار از آگاهی امروز کاری بس دشوار مینماید. هرچند بازنویسی گذشته براساس سیاست-ها و نگرشهاي امروز بر امکان جعل و دروغ می افزاید اما همواره زیرپای دروغگو نیز خالی می شود. از این دروغ به آن دروغ و از این روایت مجعول به آن روایت ساختگی تا سرانجام دوباره حقیقت رخ می نماید. ازقضا یکی از کارکردهای گرد و غبار جنگ قندیل اثرآلایندگی آن بر روی تصویر روتوش شده جریانات فوق الذکر است. جنگ قندیل برانگیزاننده ی جنگ سایهها است. سایههایی که بر سر وجب به وجب خاک ذهن مردم میجنگند. به این امید که از میان اذهان راهی آسان به دل مردم بیابند. هدف اصلی ربودن دل مردم است و یاد و حافظه جمعی تنها در حکم توقفگاهی موقت است. به همین خاطر است که این جنگ بطور سرراست به پرسش دیگری نیز دامن می زند. پرسش از پایگاه اجتماعی احزاب کرد. گروهی از احزاب تا سرحد مسأله «ناموس و حیثیت» نسبت به چنین پرسشی حساسیت نشان می دهند. درست مانند پرسش از تیراژ روزنامهای که مخاطبان چندانی ندارد. چرا که پاسخ این پرسش بر حافظه ی جمعی تاثیری مضاعف می نهد. در غیاب پاسخ های دقیق و علمی، حتی هرگونه برآورد و تخمینی بر روی وزن اجتماعی این احزاب تأثیر سلبی یا ایجابی می نهد. تذکر این نکته لازم است که بیشتر پاسخهايي که به این پرسشهاي مهم داده میشوند تنها متغیر مکان و جغرافيا را درنظر میگيرد. آن هم با ملاحظه ی پیشينه تاريخی و نفوذ سنتی احزاب کرد در مناطقي خاص. به مدد این روش می توان ادعا نمود که مناطق طرفدار حزب دموکرات (هر دو شاخه) شامل منطقه موکریان ( مناطق کردنشین جنوب آذربایجان غربی) به اضافه (سقز و بانه) میباشد. مثلث سندج، کامیاران و دیواندره هم ناحیه تحت نفوذ سنتی کومهلهها محسوب میشود. اعتصابات 22 تیر در چند سال گذشته تا حدی این مسأله را باور پذیر ساخته است. اما مسئله ی مهمتر بازخوانی این جغرافیا در پرتو تغییرات اجتماعی و فرهنگی چند سال گذشته است. پرسش مهمی که اینجا سر بر می آورد ، این است که درمناطق مذکور چه افرادی و به عبارتی کدام دسته، طبقه و گروه سنی حامی این احزاب محسوب می شوند. فارغ از اینها معنای دقیق واژه «حامی» چیست؟ اگرچه هیچ مطالعه ی علمی و میدانی برای پاسخگویی به چنین پرسشهایی در دست نیست اما می توان ادعا کرد که به سبب تغییرات فزاینده ی اجتماعی و ناتوانی احزاب کرد جهت سازگاری خود با این تغییرات، به مرور زمان پایگاه اجتماعی آنها میان طبقه متوسط شهرنشین در حال تحلیل رفتن است. در میان گروههای سنی هم به نظر نمیرسد که متولدین دهه 70 به بعد همچون نسل پیشین خود هوادار و حامی پرشور این احزاب باشند. از لحاظ جغرافیايي نیز منطقه شمالی کردستان – اشنویه تا ماکو – که زمانی حیات خلوت حزب دموکرات بهشمار میرفت به میزان زيادی تحت تأثیر پژاک قرار گرفته و در ایلام و کرمانشاه نیز اگرچه پژاک در هیات گفتمان غالب قد علم نکرده، اما در جذب شماري از نخبگان موفقتر از دیگر احزاب کرد عمل کرده است. در مثلث سنندج – کامیاران – دیواندره هم هیچ نیروی غالبی به چشم نمیخورد و پژاک در جوار گروههای اسلامی تبدیل به نیرویی شده که میتوانند نگاه بخشی از نسلهای تازه را به خود جذب کنند. اما برگردان دقیق واژه حامی یا طرفدار چیست؟ واضح است آنچه که عرفاً تحت عنوان مردم یا منطقه طرفدار احزاب کرد مورد بحث قرار می گیرد، بیشتر مولود انفجار «امر سیاسی» در اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت است. زمانی که جامعه به سبب شماری از ویژگیهای دیرینه ی خود نظیر استبدادزدگی، تودهگرایی، فروریزی عامل ترس و... ناخواسته به بازی سیاست کشانده شد. کمتر از 15 سال بعد درست همین جامعه به سبب سنگینی بار هزینهها و نیز کمرنگ شدن فاکتورهايي چون آرمانگرايي و رواج نسبی عناصری مانند فردگرایی، رفاه و دیگاههايي مدرنتر در مورد سیاست وارد مرحله کنارهجویی و بی اعتنایی به امر سیاسی شد. هرچند از این امر نمی¬توان چشمپوشی کرد که تأثیرات و پيامدهای تجربیات اجتماعی دهه شصت تا دهها سال بعد از آن نیز به شیوهای آشکار و نهان و مستقیم و غیرمستقیم بر پیکره ی جامعه سنگینی می کند. یکی از این پيامدها پنجولکشیدن این پدیده بر حافظه تاریخی و جمعیِ ما است. همان چیزی که در این مقاله بکرات درمورد آن سخن رفته است. حافظه تاریخي روايتی باورپذیر و مقبول از گذشته است که با دین، ایدئولوژی و منافعی خاص در پیوندی تنگاتنگ قرار دارد. حافظه تاریخی پدیدهای مجرد نیست. حتی ممکن است روايتی درست و بیطرفانه نیز نباشد بلکه بیشتر در حکم پدیدهای سیاسی و رنگینکمانی از صورتبندی نیروهای سیاسی، اجتماعی و رسانهای است و تاثیرات قدرت و تلاش برای اقناع مردم در آن نمایان است. اصحاب اصالت در حافظه جمعی همیشه در تقلای آناند که روایتهای متفاوت را به حاشیه رانده و به محاق فراموشی بسپارند. چند سال پیش نشریه « چشمانداز ایران» سه شماره ویژه در باب کردستان منتشر کرد، چشم انداز ایران در این ویژه نامه ها در صدد آن بود که به جای روایت جنبش کرد- و البته عمدتا حزب دموکرات – که روایتی قدرتمند در جامعه و حتی مراکز تحقیقاتی ايراني و خارجی است، روایتی تازه و متفاوت بیافریند. روایتی که هم در پیش فرضها و مبادی متفاوت بود و هم در بازگویی جزئیات و نهایتا هم در نتیجهگیری. به یاد داریم که روایت کردی آن قدر هژمونیک بود که موجی از نقد و مقالهنویسی از درون آن برخواست. این تجربه نشان داد حافظه تاریخی به سختی قادر به پذیرش انتقاد و بازخوانی نقادان دیگر است و حتی ممکن است کار به خشونت ومقاومت کشیده شود. داستان تاریخ ما نیز از خیلی جهات به سود حزب دموکرات نوشته شده است. در بیشتر موارد گسستها و انقطاعهای این تاریخ 65 ساله مستور و پنهان باقی مانده است. بیشتر انتقادها و بازخوانیهای منتشر شده از سوی اعضای ناراضی نه تنها از تبدیل شدن به روایتی قدرتمند باز مانده اند بلکه سرنوشتی جز حاشیه نشینی نصیب آنها نشده است. بخشی از این شانس «تاریخ آورده» به ایدئولوژی و سکتاریست نبودن حزب و عاقبت بهخیری ناسیونالیزم بعد از فروپاشی شوروی و جنگ اول خیلج فارس و تشکیل حکومت اقلیم کردستان برمیگردد. بیدلیل نیست بخشی از کومله که به تجدید نظر در سیاست و ایدئولوژی گذشتهاش پرداخته است، می کوشد تا در روایت تاریخش خود را هرچه بیشتر به روایت تاریخ دموکرات شبیه سازد. به این امید که سهم بیشتری از حافظه جمعی و مشروعیت بخشی آن – از دید مردم – را از آن خود کند. در همین راستا تلاش میشود ماهیت حزب کمونیست را مانند شورای ملی مقاومت جلوه دهد و رهبر خود را همشأن قاسملو قرار دهد. حادثه گردان شوان که حاصل یک اشتباه سیاسی و نظامی بود را سند مخالفت با حزب بعث قلمداد کرده و مبارزه ی کمرنگ نیمه اول دهه هفتاد حزب دموکرات را – چون کومله در آن نقشی نداشت – به حساب تحریکات دولت عراق گذاشته شود. همین مورد اخیر به خوبی ارزشی و سیاسی بودن داوریها در مورد فعالیت¬های مسلحانه پژاک را آشکار میسازد. برخورد دلبخواهانه با مقوله جنگ مسلحانه، دهه شصت، هفتا د و هشتاد رابه متنهای متفاوتی تبدیل کردهاست. دقیقا بر این اساس که چه زمانی خود قادر به جنگ مسلحانه بودهایم و چه زمانی توانايي آن را نداشتهایم. لب مطلب این است که رقابت این احزاب امروز در چنین گودی افتاده است. میدانی که در آن پیروزی لزوماً به معنای مشروعیت نیست. حتی به معنای حقیقتگويی هم نیست. به گفته هانا آرنت: «واقعیت همیشه با خطر فراموشی دست به گریبان است .آن هم نه فراموش شدنی موقتی بلکه از یاد رفتنی ابدی. واقعیتها و حوادث با خطر به زانو درآمدن در برابر دروغهای سیاسی مدرن مواجهاند. مگر اینکه روایتهای مخالف قدرت بیشتر یادست کم یکسانی داشته باشند. در سیستم مسلط بر ارتباطات جهان که شامل دهها کشور مستقل میشود هیچ قدرتی را یارای آن نیست خود را بینقص نشان دهند به همین دلی است که «نقشهای ساختگی» عمر کوتاهی دارند و قبل از دشوارشدن شرایط واقعیت خود رامینمایاند. چون جنگ تبلیغاتی در میان «نقش»های مخالف پیوسته به وسیله تکههايي از واقعیت به احتضار میگراید. برای نمونه، رهبر یکی از احزاب کرد به مدت دو سال خود را به جنبش سبز مي آويزد و خود را به مثابه نماینده کردستان در جنبش نشان می دهد. در مقابل اما کردستان به استقبال سبزها نمیرود و در تهران هم صدای جنبش در برابر حکومت به خاموشی میگراید. پرواضح است که این نقش و چهره پردازی به دنبال آن «بیارزش» میشود، گردوخاک جنگ قندیل هم بیشتر از پیش آنرا از مقابل دیدگان محو میکند. بدیهی است برای پژاک هم ارزشمندی حافظه جمعی قابل درک است. اغراق در اعلام آمار تلفات طرف مقابل و رفتار ابزاری با پدیده زندانی سیاسی نشانه آشکار این حقیقت است. اما درک پژاک از موضوع حافظه تاریخی اندکی خاصتر است. هرچند که جویای همان هدف است. چه پژاک بر این باور است که تاریخ احزاب سنتی کرد به اتمام رسیده و روایتی بدیل بجای آن می نشاند. در روایت پژاک همه چیز از ابتدا و به عبارتی از 1/1/1 آغاز میگردد، امری که برآمده از جهانبينی حزب ودر واقع جهانبینی PKK است که خود را جانشین احزاب کلاسیک میداند- خوانشی دیگر از دوگانه ی اصیل وغیر اصیل– آشکار است که پژاک هیچ گاه نمیتواند به جانشین بلامنازع دیگر احزاب کرد مبدل شود اما میتواند از ویژگی های حزبی جدی و موثر برخوردار شود، مشروط بر آن که خود را از بند گفتمان تقلیدی PKK برهاند. تاسیس حزب از کشوري برای کشوری دیگر پدیدهای چندان غریب نیست. حزب بعث عراق در ابتدا شاخهای از حزب بعث سوریه بشمار می آمد. اخوان المسلمین مصر مادر تمامی اخوانهای دیگر است. اتحاد اسلامی کردستان عراق در ابتدا بخشی از حزب اسلامی عراق بود. جماعت دعوت و اصلاح ایران هم تا 15 سال پیش بخشی از تشکیلات اتحاد اسلامی کردستان محسوب می شد و صلاحالدین بهاءالدین رهبر هر دو حزب. دنیای احزاب کمونیستی نیز سرشار از چنین نمونه هایی است. اما آن زمان هم احزابی که یکسره مقلد مسکو و «ستاد زحمتکشان جهان» نبودند از کارنامه ی موفقتری برخوردار بودند. حزب کمونیست چین از جمله احزابی بهشمار میرفت که همواره هوادار نوعی کمونیسمِ همسو با سنتهای سیاسی، اجتماعی و پیشینه تاریخی ملتهای مختلف بود. اینکه که اوجالان مرجع فکری پژاک است، به خودی خود مسئله ی حادی بشمار نمی رود . مسئله اما این است که اگر پژاک از لحاظ سیاسی و تشکیلاتی مستقل نباشد و کردستان ایران را به سیاق کردستان ترکیه بنگرد بدون تردید فاقد آینده سیاسی روشنی خواهد بود. اگرچه مسأله کردهای ایران از حیث اهمیت احزابش به سرنوشتی همانند مسأله کرد در سوریه دچار شده است. در کردستان سوریه احزاب متعددی وجود دارد که هریک به نوع دنباله روی p.k.k اتحادیه میهنی و پارت دمکرات محسوب می شوند. من قبلاً در مقالهای دیگر در این مورد سخن گفتهام و در اینجا قصد ندارم دوباره به آن بپردازم. اما به طور خلاصە از دیدگاه من تا زمانی که احزاب کرد از سیطره ي این سایهها رها نشوند – دموکرات ها و کومله ها از سیطره ی اردوگاههای کردستان عراق- و پژاک نیز از دامن PKK – سخن گفتن از آیندهشان بغایت دشوار خواهد بود. دوران «پسا اردوگاه» چگونه خواهد بود؟ کسی نمیداند. اما سه فرضیه اساسی برای این دوران مطرح است که نسخه پیچی بر اساس آن میتواند منجر به خشونت و حتی از میان رفتن قواعد بازی سیاسی شود. فرضیه اول: پژاک باید به سرنوشت شاخه عراقی PKK درآید. يعني به حزبي حاشيه اي و فاقد تاثير تبديل شود. دوم: قدرت در کردستان ایران باید همانند اقلیم کردستان عراق بر اساس اصل پنجاه – پنجاه (یا نصف-نصف) اتحاد میهنی – حزب دموکرات تقسیم شود. سوم : پژاک باید به PKK ایران تبدیل شده و به تنها حزب مهم عرصه سیاسی کردستان مبدل گردد. هر سه این فرضیهها در میان احزاب اصلی کردستان ایران به جد مطرح بوده و حتی مبنای سیاستورزی قرار گرفتهاند، سیاست مهندسی اذهان مردم و دستکاری حافظه تاریخی. حتی می توان جدول نیروهای سیاسی کردستان ایران را بر پایه باور یا عدم باور به این رویاها ترسیم کرد. فرضیه اول رویای مشترک دموکرات ها و کوملههاست. هرچند حدک و کومله زحمتکشان تا حدودی در این زمینه عملگراترند. فرضیه دوم: رویاي یکی از جناحهای کومله و حداقل بخشی از اتحادیه میهنی طالبانی است. فرضیه سوم: اما آرزوی پژاک و برادر بزرگترش PKK است. با اندکی دقت آشکار می شود که هر سه این پیشفرضها دلبستگی به الگوهای کردستان عراق و ترکیه را به نمایش میگذارند. به عبارتی پذیرش هر کدام از این فرضیهها نمایانگر آن است که آینده کردستان ایران، در حکم امروز و اکنون دیگر کردستانها است. پذیرش این باورها غیر از «جبرگرايي» پنهانی که در خود نهفته دارد، نشانگر پذیرش عقب ماندگی سیاسی و اجتماعی کردستان ایران نسبت به بخشهای دیگر و همینطور تلاشی است در راستای تحمیل نظریه و امر ذهنی بر واقعیت . پدیدهای که در گذشتهای نهچندان دور نتایجی فاجعه بار آفریده است. در حالی که حقیقت میتواند ورای این چیزها نیز باشد. به گفته آرنت: حقیقت آن چیزی است که ما قادر به تغییر آن نیستیم. حقیقت در زبان استعاره همان زمینی است که روی آن ایستادهایم و آسمانی است که بالای سرمان است.
نظرات